انسان در نقطه‌ای قرار دارد که به‌طور عمیقی نیازمند فهم کل است و برای رسیدن به این فهم، باید دایره‌ تفکرات خود را از محدودیت‌ها رها کرده و خود را از درگیر کردن با جزئیات بی‌ارزش یا کم‌ارزش رهانیده تا بتواند از این راه به دانش کمال دست یابد. بدون چنین دانشی، هرگز انسان نخواهد توانست مقصود و هدف آمدن و رفتن خود را درک کند. بنابراین، لازم است انسان هویت خود را پیدا کند، چرا که بزرگترین مشکل انسان بی‌هویتی اوست که باعث شده در کشاکش زندگی سرگردان باشد و خود را درگیر اهداف پوچ و پوشالی کند.

تجربه قرن‌ها درگیری با جزئیات و غرق شدن در آن‌ها، نشان داده است که انسان فرصت‌های طلایی خود را از دست داده و به دست‌آویز مطمئنی نیز نرسیده است، زیرا این اطلاعات با دانش کمال و عقل کل انطباق داده نشده و او بی‌هدف به دور خود چرخیده است. گمشدگی و از خود بیگانگی انسان، پیامدهای ناگواری برایش به همراه داشته و از این پس می‌تواند بسیار اسف‌انگیزتر شده و زنگ خطر را برای بشریت به صدا درآورد.

اکنون زمان آن فرا رسیده که انسان دیدگاه‌های خود را تجدیدنظر کرده و اشکالات خود را بی‌طرفانه، مانند یک شاهد عادل، مورد تجزیه و تحلیل دقیق قرار دهد. از این رو، انسان تا زمانی که به درک جایگاه خود در هستی، از جمله در اکوسیستم کیهانی و زمینی، و هویتش در آن پی نبرد، روی خوشبختی را نخواهد دید و همواره سرگردان و سردرگم خواهد بود. او همچنان مانند گذشته، روزی درگیر جنگ و روز دیگر درگیر فقر و فساد خواهد بود.

اگر انسان به درک جایگاه خود در هستی برسد، قدر خود را پیدا کرده و در‌می‌یابد که هر چیزی قسمتی از هستی و پاره تن اوست. از این پس برای حفظ منافع فردی، قومی، نژادی یا اعتقادی به حریم دیگران تجاوز نکرده و حقوق انسان‌ها و دیگر موجودات را محترم می‌شمارد. این نگرش به انسان این امکان را می‌دهد که به عنوان مدافع حقوق بشر، با پذیرش اندیشه اینتریونیورسال یا هستی‌وطنی، نه تنها در برابر استثمار و تبعیض ایستادگی کند، بلکه در ایجاد جهانی عاری از برده‌داری مدرن و با تلاش برای برقراری صلح جهانی، گام‌های مؤثر بردارد. صلحی که نه تنها برای گروهی خاص، بلکه برای تمامی انسان‌ها قابل اجرا بوده و اهداف آن به نفع عموم بشریت باشد.

سازمان صلح طاهری با چنین رویکردی و بر اساس دکترین اینتریونیورسال، به دنبال ارائه راه‌حل‌هایی برای رهایی از وضعیت بحرانی بشر است؛ وضعیتی که هر روز از طریق برنامه‌های از پیش تعیین شده و بهانه‌های مختلف، زمینه‌های جدیدی برای استثمار و استمرار برده‌داری مدرن در جوامع بشری فراهم می‌شود.

هویت اینتریونیورسالیزم

برای شکل‌گیری هویتی سالم و پایدار، نخستین گام، بازشناسی کیفیت هویت فردی‌ست. اینکه هر انسان بداند کیست، از کجا آمده و در منظومه‌ی هستی، چه نقشی بر عهده دارد. هیچ مخلوقی بدون برخورداری از هویتِ ذاتی، نمی‌تواند در نظام منسجم و به‌هم‌پیوسته‌ی هستی حضور یابد. چرا که در ساختار خلقت، هر چیز در نسبت و ارتباط با دیگری معنا پیدا می‌کند و هیچ موجودی به‌تنهایی و به‌صورت مستقل، مفهومی کامل و قابل ‌تعریف نخواهد داشت. از این رو، هویت، لازمه‌ی حضور در نظام هستی است؛ امری بنیادین که از ریزترین ذره تا گستره‌ی کیهان را در بر می‌گیرد و جزء جدانشدنیِ وجود هر مخلوقی در پهنه‌ی هستی به شمار می‌رود.

امروزه بسیاری از انسان‌ها موفق به کشف هویت عقلانی خود شده‌اند؛ اما همچنان از دستیابی به هویت بصیرتی و معرفتی بازمانده‌اند. همین امر موجب شده است تا مناسبات انسانی، بیش از آن‌ که بر پایه‌ی معرفت و ادراک ژرف از حقیقت انسان و هستی استوار باشد، بر مدار منفعت‌گرایی عقلانی شکل گیرد. در وضعیت کنونی بیش از هر زمان دیگری، در میانه‌ی بحران‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، بشر به معرفت‌گرایی و معنویت‌پژوهی به‌ویژه در جهت حفظ هویت انسانی و شأن و کرامت والای او نیاز دارد.

در دورانی که اژدهای علم، با زبانه‌های هوش مصنوعی، در آستانه‌ی بلعیدن انسان است، خطرِ بلعیده شدن در ورطه‌ی «بردگی مدرن» بیش از پیش احساس می‌شود. این نوع بردگی‌ نه تنها انسان را به یک بارکد تقلیل می‌دهد، بلکه او را از هرگونه هویت و معنای راستین تهی می‌سازد. با نزدیک شدن به دوران «برده‌داری مدرن»، جایی که انسان ناگهان درمی‌یابد همه‌ چیز خود را از دست داده و به موجودی بی‌هویت بدل شده است ــ موجودی که تبدیل به یک «کد بین‌المللی» می‌شود و ارزشی فراتر از یک شماره ندارد ــ در بهت و ناباوری درمی‌یابد که یگانگی، شأن و منزلت خود را در این کیهان از کف داده است؛ و تازه آن‌گاه پی می‌برد که چه هویت اصیل و ارزشمندی را از دست داده، در حالی‌ که بازگشت به آن، تنها راه نجاتش بوده است. در همین رابطه، تا زمانی که انسان فلسفه‌ی آفرینش خود را درنیابد، نه به هویتی اصیل دست خواهد یافت و نه از جایگاهی راستین برخوردار خواهد بود.

اینتریونیورسالیزم (Interuniversalism)، حق انسان را فراتر از مرزهای یک کشور، در گستره‌ی تمامی سیاره‌ی زمین در بر می‌گیرد. بر پایه‌ی این نگرش، منابع و ثروت‌های زمین، میراث مشترک همه‌ی انسان‌هاست و نباید در انحصار گروهی محدود باقی بماند. این اندیشه با هدف بازنگری حقوق بشر در سطحی نوین شکل گرفته است؛ حقوقی که نه‌تنها به رسمیت شناختن کرامت انسان را دنبال می‌کند، بلکه زمینه‌ساز جهانی عادلانه‌تر و انسانی‌تر خواهد بود. در نهایت، انسان باید چنان روی زمین زندگی کند که نه موجب ظلم و ستم شود و نه با شیوه‌ی زیست خود، حسرت و رنج نابرابری را در دل دیگران ایجاد کند و نه مورد ظلم و ستم و تبعیض و بی‌عدالتی اجتماعی و… قرار بگیرد. از سویی دیگر رویکرد اینتریونیورسالیزم، بر انسانی آزاد و رها تأکید دارد؛ آزادی‌ای که نه در شعار، بلکه در عمل و زیست روزمره معنا پیدا می‌کند.

اگر انسان به درک «تن واحده» رسیده باشد، آزادی برای او دیگر مفهومی فردی، قومی یا قبیله‌ای نخواهد داشت، بلکه آزادی معنای واقعی خود را در جهت رهایی بشر از هرگونه اسارت، بردگی و سلطه انسان بر انسان پیدا می‌کند. آزادی‌ای که بدون توجه به شأن و کرامت انسانی باشد، سرانجام به پایمال شدن حقوق برخی انسان‌ها و تخریب زمین و محیط زیست خواهد انجامید؛ و این‌گونه بشر، به نام آزادی، بار دیگر خود را در بند می‌بیند.

در این نگاه، انسانِ آزاد کسی است که گرفتار اعتیاد، وابستگی یا شرطی‌شدگی‌های کاذب نیست و شأن خود را با اسارت‌های زمینی معامله نمی‌کند. زیرا زمانی که انسان در بند این وابستگی‌هاست، نمی‌تواند هویتی پایدار و متعالی برای خود بسازد؛ چرا که ناچار است مسیر زندگی‌اش را مدام با نیازهای ناشی از اسارت تطبیق دهد.
بنابراین، آزادی بدون «هویت»، یک آزادیِ مخرب است و نمی‌تواند سازنده باشد. آزادی واقعی بدون مهار عوامل نامطلوب، امکان‌پذیر نیست؛ به‌بیان‌دیگر: «آزادی یعنی مهار عوامل نامطلوب و مزاحم».

آزادی حقی بنیادین برای هر انسان است؛ اما این حق، در بستر اجتماع، با حدود و ضوابطی معنا می‌یابد که از برخورد و تزاحم آزادی‌ها جلوگیری کند. برای مثال، همه آزادند که خودروی خود را پارک کنند، اما همین آزادی، قواعد راهنمایی و رانندگی و اصول پارک صحیح را به همراه دارد تا نظم عمومی و حقوق سایر افراد حفظ شود. در غیر این صورت، بی‌نظمی، اختلال در زندگی دیگران، و تنش‌های اجتماعی به‌بار خواهد آمد.

به همین ترتیب، هر فرد در مورد بدن خود نیز آزادی دارد؛ از جمله اینکه مشروبات الکلی مصرف کند. اما اگر همین فرد بخواهد در حالت مستی رانندگی کند، جان دیگران را به خطر می‌اندازد. در این‌جا اصل تعارض آزادی‌ها مطرح می‌شود: آزادی هیچ فردی نباید آزادی یا حیات دیگران را تهدید کند. بنابراین، قانون در چنین مواردی مداخله می‌کند تا از منافع عمومی و امنیت جامعه حفاظت شود.

آزادی فردی، تا جایی معتبر است که به آزادی عمومی آسیب نرساند. به‌عبارت دیگر، آزادی واحد بزرگ‌تر (جامعه) بر آزادی واحد کوچک‌تر (فرد) اولویت می‌یابد، چرا که همزیستی اجتماعی، مستلزم رعایت حقوق متقابل است. برای نمونه، فردی ممکن است در خانه‌ی خود رفتاری را انجام دهد که از منظر قانون مجاز باشد، اما همان رفتار در فضای عمومی، به دلیل نقض حقوق دیگران، قابل قبول نیست. کسی حق ندارد در خیابان زباله بریزد، حتی اگر در خانه‌ی خود این کار را انجام دهد، چرا که این عمل، آزادی دیگران را در بهره‌مندی از محیطی پاکیزه سلب می‌کند و ممکن است با واکنش قانون یا اعتراض عمومی مواجه شود.

در نتیجه، آزادی واقعی نه به‌معنای فقدان محدودیت، بلکه به‌معنای تنظیم روابط انسانی بر پایه‌ی احترام متقابل و نظم اجتماعی است؛ نظمی که حافظ کرامت انسان و تضمین‌کننده‌ی زیست جمعی سالم است. بنابراین، همه‌ی انسان‌ها حق دارند از محیط زیستی سالم، حقوق بشری نوین و پیشرفته، و حق مالکیت از مواهب زمین برخوردار باشند؛ همچنین از اسارت و بردگی سنتی و سیاسی، و نیز بردگی مدرن و فناورانه، و بردگی ناشی از مواد مخدر و… در امان باشند.

هر چند در حال حاضر چنین دیدگاهی بعید و دور از انتظار به نظر می‌رسد که قدرتمندان جهان اجازه‌ی تحقق چنین حقی را بدهند، اما باید دانست که بشر دیر یا زود به این اصل بنیادین پی خواهد برد: مالکیت زمین متعلق به همه‌ی انسان‌هاست، و آن‌ها که از این کره‌ی بی‌نظیر در کل کیهان بهره‌مند شده‌اند، باید تمامی ساکنان آن را در این بهره‌مندی شریک بدانند تا فقر و مشکلات اجتماعی ناشی از آن از زمین برچیده شود.

انسان، در مسیر شناخت خود، با انواع گوناگون هویت روبه‌رو می‌شود؛ که هر کدام بخشی از هویت کلی او را شکل می‌دهند؛ مانند هویت اسمی، فردی، خانوادگی، قومی، نژادی، ملی، مجازی و… در این میان، هویت ملی (ناسیونال) که نشان‌دهنده ملیت افراد است، یکی از مهم‌ترین معیارهای هویتی در جوامع انسانی به شمار می‌رود. این نوع هویت، در بسیاری از موارد می‌تواند مایه‌ی احترام و منزلت انسان باشد و یا برعکس، زمینه‌ساز تبعیض، تحقیر و بی‌ارزشی او گردد. اما در میان این سطوح گوناگون از هویت، لایه‌ای بنیادی‌تر وجود دارد که اغلب نادیده گرفته می‌شود: «هویت جهانی» یا همان تعلق وجودی انسان به زمین. انسان، از میان بی‌نهایت کهکشان و میلیاردها سیاره، ساکن سیاره‌ای استثنایی به نام زمین است؛ و این وابستگی، ویژگی‌های خاصی در ابعاد جسمی، ذهنی و روانی او پدید آورده که اگر در سیاره‌ای دیگری مانند مریخ یا مشتری زیسته بود، قطعاً ماهیت متفاوتی می‌داشت.

با این حال، انسان هرگز به این هویت بنیادین خود آگاه نشد و زمین را خانه‌ی واقعی‌اش نشناخت. نگاه او در محدوده‌ی شهر و کشور باقی ماند، بی‌آنکه درک کند پیش از آنکه شهروند یک ملت باشد، ساکن سیاره‌ای واحد است. زمین خانه‌ی مشترک ماست؛ و اگر خطری آن را تهدید کند، صرف نظر از مرزها و ملیت‌ها، زندگی همه‌ی انسان‌ها در معرض تهدید قرار می‌گیرد. با وجود همه‌ی این واقعیت‌ها، انسان هنوز نتوانسته دیدگاه خود را تا سطح «هویت جهان‌وطنی» ارتقاء دهد و به درکی برسد که تن واحده‌اش، بر خاک یک وطن واحد ایستاده است.

از نگاهی متعالی‌تر، انسان به کیهان و آن‌ چه هستی نامیده می‌شود، تعلق دارد. انسانی که جایگاه خود را در این هستی نمی‌داند و تلاشی نیز برای درک آن نمی‌کند این‌که از کجا آمده، به کجا می‌رود و در هستی در جست‌‌و‌جوی چه باید باشد و هویتش تنها در خوردن، خوابیدن و نیازهای زیستی تعریف شده، در واقع در این جا، فاقد هرگونه هویت اصیل است.

توانایی انسان در هویت بخشی و سنجش آن، ویژگی منحصربه‌فردی‌ست که به‌زودی به ارزش واقعی‌اش پی خواهد برد؛ چرا که هویت دیگر مخلوقات، از نگاه و توان او در سنجش، مقایسه و معنا دادن شکل می‌گیرد. به غیر از انسان هیچ موجودی از هویت خود آگاه نیست و نمی‌داند سمت و سوی حرکت و جایگاه او در هستی چیست. در واقع، تنها انسان است که مجموعه‌ای از قابلیت‌های درونی را در اختیار دارد؛ ابزارهایی که او را قادر می‌سازند به درک مفهوم «هویت» برسد، برای زندگی خود مسیر انتخاب کند و آرمان‌گرا باشد. چرا که در پی آن است تا از دل آرمان‌هایش، هویتی متعالی به دست آورد و از این راه، معنایی برای زندگی خود بیابد.

طی هزاران سال، انسان از شناخت خود، درک جایگاهش در هستی و فهم ارزش استثنایی‌اش به عنوان خالق معنا و ارزش غافل مانده است. اما هنوز این امکان وجود دارد که با سیر آفاق از طرفی و بازگشت به درون، و احیای هویت هستی‌وطنی خویش، مسیر انحطاط را به تعالی بدل کند و بار دیگر، جایگاه شایسته‌ی خود را در هستی باز یابد. در همین راستا از منظر سازمان صلح طاهری، هویتی ارزشمند است که بتواند انسان جایگاه خود را در سطحی کلان‌تر تعریف کند؛ جایگاهی که از آن با عنوان «شخصیت اینتریونیورسال» یا «هستی‌وطنی» یاد می‌شود. در این نگرش، انسان می‌کوشد تا در دل هستی، جایگاه معنایی خود را بازنگری کرده و برای خود، هویتی کل‌نگر و فراگیر برگزیند.

این نگرش به ما یادآوری می‌کند که انسان موجودی است که فراتر از غرایز ساده‌ی زیستی عمل می‌کند و برای یافتن مسیر واقعی خلقت، نیازمند معرفت و معنویت است. در غیر این صورت، از مسیر اصلی انسانیت دور خواهد شد و معنای حقیقی زندگی را از دست خواهد داد و انسان به ماشینی تبدیل می‌شود؛ ابزاری در دست صاحبان قدرت که با نام علم و تکنولوژی، سرنوشتی دردناک برای او رقم می‌زنند. در چنین دیدگاهی، ارزش هویت افراد را جهت‌گیری‌های آنان تعیین می‌کند. بنابراین، بزرگی انسان‌ها را باید در بزرگی اندیشه‌ها و آرمان‌هایشان جست. اگر هویت افراد را در پرتو هدف‌هایشان ارزیابی کنیم، آنگاه ارزش آن نیز بر ما روشن خواهد شد.

از دیدگاه اینجانب محمدعلی طاهری، بنیان‌گذار مکتب عرفان کیهانی حلقه، سازمان صلح طاهری و مکتب اینتریونیورسالیزم، هویت ذاتی و حقیقی انسان، هویتی هستی‌وطنی است. در دیدگاه اینتریونیورسالیزم، انسان نه‌تنها خود را با زمین به عنوان خانه و وطن مشترک بشر، بلکه با تنِ واحده‌ی جهان هستی همسو و همراه می‌بیند؛ هویتی که در دکترین اینتریونیورسالیزم ارائه شده و در صورت ادراک جمعی، تلاشی است در جهت زمینه‌سازی دستیابی به صلحی جهانی.

تشکل نجات از اعتیاد