به نام خدا
اینتریونیورسال
۱. هویت
تعریف هویت
در سایمنتولوژی، نحوه تظاهر، حضور و نحوه ایفای نقش هر جزیی در اکوسیستم، «رفتار» و نوع ایفای نقش آن، «شخصیت» و منظور و هدفمندی آن، «هویت» نامیده میشود. بهعبارتی دیگر، شخصیت برنامه نرمافزاری است که هر جزء از اجزای عالم هستی، مطابق آن در صحنه اکوسیستم ظاهر شده و نقش منحصر به فردی را بازی میکند. چنین نقشی شخصیت آن عضو میباشد. اما «هویت»، منظور از ایفای آن نقش و جهت و هدفمندی آن را مشخص میکند و یا تعلق آن را به جهت و مسیر و مقصدی نشان میدهد.
شخصیت: نوع ایفای نقش
رفتار: نحوه ایفای نقش
هویت: هدفمندی و منظور از ایفای نقش و یا تعلق به چیزهایی که باعث شود تا چیزی از مجهول بودن خارج و شناخته شود.
برای مثال: یک آموزگار دارای شخصیتی اجتماعی است که نوع حضور او را در اجتماع نشان میدهد و بهعنوان یک آموزگار دارای شخصیت مشخصی میباشد. نحوه ایفای نقش چنین شخصیتی در رفتار او که همانا تدریس باشد، تعریف میشود. اما منظور از چنین رفتار و حضور چنین شخصیتی باسواد شدن انسانها و… میباشد. به عبارتی:
آموزگار: شخصیت
تدریس: رفتار
هدفمندی در جهت مبارزه با بی سوادی: هویت
به عبارتی:
«هویت» جزء جدا نشدنی هر مخلوقی در هستی، از جزء تا کل (کیهان) است. هیچ عضوی در هستی نمیتواند بدون داشتن هویت ذاتی وجود داشته باشد. زیرا، هر چیزی در خلقت، با وجود عامل دیگری معنا پیدا میکند و هیچ مخلوقی به خودی خود و بهطور مستقل امکان حضور ندارد. بنابراین، حضور در چنین عرصهای باعث شده تا داشتن هویت، الزامی باشد (هویتی که هر عضوی در هستی از آن برخوردار است هویتی ذاتی است و هویتی را که ایجاد کرده باشند و یا چیزی برای خودش ایجاد کرده باشد، هویتی اکتسابی محسوب میشود).
قانونهای ارتباط، همبستگی، پیوستگی و… در خلقت، همه چیز را به یکدیگر پیوند داده است. در دل هستی تدبیری نهفته تا همه چیز در اتصال و پیوند با همه چیز باشد و از این پیوند معنا و مفهومی ایجاد شده مبنی بر این که هر جزیی با وجود اجزای دیگر معنا پیدا میکند و سمت و سوی حرکت و هویتش قابل تعریف میگردد. به این ترتیب، عضو جدا و منفک، نمیتواند در خلقت وجود داشته باشد. خلقت یعنی یک تن واحده با بینهایت اجزایی که به یکدیگر متصل و جدا نشدنی هستند؛ یا به عبارتی دیگر، خلقت یعنی اتصال بینهایت اجزاء به یکدیگر. از این میان تعلق هر چیزی از مجموعههای کوچکتر به کلیتی بزرگتر و فراتر، برای آن چیز هویتی میآفریند که باعث ایجاد ارزش ویژهای برای آن میشود. مانند شخصی که متعلق به یک خانواده است. این تعلق برای او هویتی به همراه میآورد که شخصی که خانوادهای ندارد، از آن برخوردار نیست (ارزش از مفاهیم اولیه است که جداگانه مورد بررسی قرار میگیرد. انسان تنها موجودی است که «معنی» و «ارزش» را میفهمد و میتواند خالق آنها باشد. به همه چیز معنا ببخشد و ارزش بیافریند یا از ارزش بیاندازد و…).
«هویت»، جایگاه هر چیزی را در هستی تعیین و مورد بررسی و ارزیابی قرار میدهد. قابلیت هویت سنجی و هویت بخشی، انسان را به موجودی استثنایی تبدیل نموده است. زیرا هویت مخلوقات با ارزشگذاری و توان قیاس و ارزش بخشی انسان تعیین میشود. به غیر از انسان هیچ موجودی از هویت خود آگاه نیست و نمیداند سمت و سوی حرکت و جایگاه او در هستی چیست. یعنی در اصل، فقط انسان دارای مجموعه نرمافزارهایی است که او را قادر ساخته تا به دنبال فهم «هویت» باشد و به همین دلیل بخواهد مسیر زندگی خود را بسازد و آرمانگرا باشد، تا بلکه آن آرمانها برایش هویتی متعالی به ارمغان بیاورد و از این طریق معنایی برای زندگی پیدا کند. حتی آن چه را که ادیان بهعنوان ارزشهای الهی معرفی میکنند که در حقیقت بنا به اعتقادات دینی، خداوند آنها را تعیین کرده، باز هم قدرت تشخیص انسان به آنها، ارزش میدهد و یا آنها را بیارزش و خرافات معرفی میکند.
انواع هویت: انواع مشخصههای گوناگونی میتوانند جزیی از هویت کلی انسان بهحساب بیایند. مانند: هویت اسمی، هویت فردی، هویت خانوادگی، هویت قومی، هویت نژادی، هویت ملی، هویت مجازی و… از این میان برای مثال، هویت ملی (ناسیونال) که تعیین کننده ملیت هر کسی است؛ یکی از مهمترین معیارهای هویتی در جوامع انسانی به حساب میآید که در خیلی از مواقع این هویت، تعیین کننده ارزش و احترام انسانها میشود و یا برعکس باعث خواری و ذلت او میگردد. انسان فقط توانست تا این حد برای خود هویتسازی کند. برخی دیگر از ابعاد هویتی از نظر انسان پوشیده ماند. از جمله:
هویت جهانی (اینترناسیونال): تعلق انسان به زمین، یعنی جایی در کیهان که هویتی زمینی را برای او رقم میزند و نشان میدهد که این موجود از میان بینهایت کهکشان و خورشیدهای متعدد و تعداد خیلی بیشتری سیاره، متعلق به سیاره استثنایی زمین است و این موضوع به او خصوصیات و ویژگیهای خاصی داده که بر فرض اگر متعلق به مریخ و یا مشتری (بر فرض امکان) بود؛ بهطور حتم، ویژگیها و ایدهآل و نیازهای جسمی، ذهنی و روانی متفاوتی داشت. بنابراین، هویت انسان با زمین رقم خورده و بهعنوان موجودی زمینی شناخته میشود که این ویژگی جزء جدا نشدنی هویت اوست.
اما انسان نتوانست به این سطح از هویت اصلی خود پی ببرد و به عنوان جزیی از این هویت، زمین را وطن خود بداند. او نتوانست تا سطح «هویت جهان وطنی»، دیدگاه خود را ارتقاء دهد و خانه خود را فقط در حد شهر و کشور خود نبیند. زیرا، انسان هرگز درک نکرد که تن واحدهاش، در خانه واحده زمین سکنی گزیده و قبل از آن که متعلق به قطعه زمینی به نام کشور باشد، متعلق به زمین است و آن مملکت با بودن زمین وجود دارد و اگر زمین در خطر قرار بگیرد؛ صرف نظر از این که متعلق به کدام سرزمین باشد، او نیز در خطر قرار خواهد گرفت. درست مانند این که اگر بدنه یک کشتی صدمه ببیند و در معرض غرق شدن قرار بگیرد، مهم نیست هر سرنشین آن در کدام طبقه این کشتی قرار داشته باشد و چه لباسی بر تن کرده، سرخوش باشد و یا ناخوش و… (مانند ماجرای کشتی تایتانیک)
از این رو، به علت این که انسان به هویت جهان وطنی خود پی نبرد، زمین را عرصه تاخت و تاز خودکامیهایش نمود و در جهت کسب منافع خود به نوعی زمین را به تخریب و نابودی کشاند. در نتیجه، بی هویتی «اینترناسیونال» بشر، غمانگیزترین وضعیت را برای زمین ایجاد کرد (گذشته از بررسی موضوع جنگها، فقر، گرسنگی و… که باعث شد کشورهای فقیر و غنی وجود داشته باشند، جنگ و قحطی و گرسنگی و عقب ماندگی انسان و…).
هویت کیهانی (اینتریونیورسال): اما از نگاهی متعالیتر، انسان متعلق است به این کیهان و آن چه را که هستی مینامیم. انسانی که جایگاه خود را در این هستی نمیداند و نمیخواهد که بداند از کجا آمده و به کجا میخواهد برود و نمیداند در هستی باید به دنبال چه چیزی باشد و هویت او فقط در جهت خوردن، خوابیدن و… تعریف شده و در حد نیازهای زندگی حیوانی عقب نگه داشته شده، در خلقت هیچگونه هویتی ندارد.
انسان در خلال هزاران سال از نظر شناخت خود و جایگاهش در هستی و ارزش استثنایی خود نسبت به سایر مخلوقات به عنوان خالق، «معنی» و خالق «ارزش» و… غفلت نموده و نه تنها از این نظر رشد و ترقی نداشته بلکه در حال تجربه انحطاط همه جانبه و نهایت سقوط خود میباشد. به طوری که دیگر به نجاتش امیدی نیست (ادیان نیز در خلال چندین هزار سال با صرف همه سرمایههای مادی و معنوی جوامع مختلف و علیرغم این که باعث خون و خونریزیهای بسیار زیادی که در جهت مبارزه با باطل، ظلم و فساد صورت گرفته، نتوانستند جلوی انحطاط بشر را بگیرند و انسان روز به روز بیشتر از قبل به ورطه سقوط اخلاقی و… افتاد).
از مجموعه این بحث به اختصار نتیجه گرفته میشود که انسان در حد حفظ هویت ملی خود عقب مانده است. او حتی نتوانسته جایگاه خود را بر روی زمینی که مانند یک کشتی امن او را بر روی اقیانوس با عظمت کیهان به سلامت حفظ نموده، پیدا کند.
انسان تا به درک جایگاهش در هستی (ازجمله در اکوسیستم کیهانی و اکوسیستم زمینی) و هویتش در آن پی نبرد، روی خوشبختی را نخواهد دید و همواره سرگردان و سردرگم خواهد بود و همچنان مثل گذشته، روزی درگیر جنگ و روز دیگر درگیر فقر و فساد و… خواهد بود. اما بالاخره چه زمانی انسان میخواهد طعم خوشبختی را بچشد. پس چرا در این مسیر نه علم و تکنولوژی میتواند به خوشبختی انسان کمک کند و نه دین (شامل مذهب و عرفان) و فلسفه و… انسان همواره در حال غرور کاذب و سرمستی از داشتههای خود میباشد. حتی همین داشتهها نیز بیشتر باعث سقوط انسان شده است؛ بهطوریکه برای مثال، برخی دانشمندان برجسته متاسفانه جایگاه و مقام انسان را تا این حد که همه عملکرد انسان اعم از عقل و عشق و… محصول ترشحهای شیمیایی مغز بوده و در اصل انسان بازیچه یک بازی شیمیایی و الکتریکی میباشد، تنزل دادهاند و… این برجستگان علم نیز با حجاب ناشی از غرور علمی خود، عاملی را که در پشت این صحنه عظیم عمل میکند که نتیجه آن در نهایت به تعیین نوع واکنش شیمیایی منجر میشود و این ترشحات فقط یک زبان ترجمه فیزیکی است نه عامل اصلی تصمیمگیری را نمیبینند و دوباره در این عصر، انسان را مانند یک ماشین تصور میکنند که مانند عروسک خیمه شببازی هورمونهای شیمیایی نحوه عملکرد و تفکر او را تعیین میکنند!!! چنین دیدگاهی، کرامت و جایگاه ویژه انسان را به خطر انداخته و او را به نوعی دیگر بازیچه دست قدرتمداران خواهد نمود تا درصدد استفاده ماشینی از انسان برآیند (هر چند که این دیدگاهها با شکستی مفتضحانه مواجه خواهد شد). همچنین، برخی از علمای دین نیز بر خلاف دستورات دینی، آزادی اندیشه را نشانه رفتهاند تا به نام خدا و تعالی، انسان را به بند بکشند و به قدرتمداری و افکار انحصارطلبانه جامه عمل بپوشانند و فلاسفه نیز در این میان حیران و سرگردانند (علیرغم غروری که آنها را هم به نوعی در برگرفته است) و نمیتوانند راهکاری برای برون رفت از این معضلات جاهلانه بشری ارائه کنند.
تعریف اینتریونیورسال:
عرفان حلقه از چندین دهه قبل به منظور توجه انسان به هستی، تفکر «اینتریونیورسال» را مطرح نموده که به اختصار عبارت است: از ارتقای سطح تفکر و هویت انسان به سطح جهان هستی. در این سطح، میخواهیم بر فراز همه محدودیتهای قومی، قبیلهای، نژادی، ملی و… خود را متعلق به یک هستی واحد بدانیم که در آن نیز انسان دارای تنی واحده است. در این دیدگاه انسان خود را نه تنها با زمین به عنوان خانه و وطن مشترک انسانها بلکه با تن واحده جهان هستی به عنوان تعلق ما به آن و در نتیجه به عنوان جزیی از هویت ذاتی انسان، همسو و همراه میبیند. در این مکتب، انسان هویتی هستی شمول را برای خود تعریف میکند که در آن میخواهد همگام با هستی و هماهنگ با آن حرکت کند و خود را جدا از هستی نمیبیند. در این شیوه تفکر، اکوسیستم کیهانی بسیار گستردهتر از اکوسیستم زمینی دیده میشود و جزء جدا نشدنی کیهان دانسته شده که در آن همه کیهان برای پیدایش حیات بر روی زمین میلیاردها سال برنامهریزی نموده و چنین پدیدهای را بهطور صرف یک اتفاق ساده نمیبیند؛ بلکه آن را امری هوشمندانه و برنامهریزی شده میداند.
اما گفته شد که هر چیزی بخودی خود از هویتی برخوردار است. برای مثال وقتی گفته میشود درخت، ستاره و… بلافاصله هویتها و ارزشهایی در ذهن انسان نقش میبندد. در نزد انسان خردمند تعریف هر چیزی با جایگاه و نقش آن چیز در هستی آمیخته است که هویت آن را به ذهن متبادر میکند و متعاقباً با در نظر گرفتن چراییها و چیستیها، پی به جایگاه و ارزش آنها میبرد.
همچنین پیگیری این که هدف از زندگی چیست؟ معنای آن نیز همینطور و چگونه میتوان به زندگی معنا داد و برای آن ارزش خلق نمود؟ همان طوری که طبق یک نگاه بسیار سطحی احساس میکنیم زندگی برخی افراد ارزشمندتر است و زندگی برخی دیگر ظاهراً بیارزش. در حالی که زندگی برای همه زندگی است و همه میتوانند با آن بازیهای مختلفی داشته باشند و با هویتهای متفاوتی، نقشهای مختلفی را در آن بازی کنند که منجر به ارزش آفرینیهای گوناگونی نیز بشود. بنابراین، انسان هم بخودی خود بهعنوان مخلوقی که ارزش را میفهمد و خالق ارزش است، با توجه به این که سکان دار چنین میدانی میباشد، از هویتی خارقالعاده میتواند برخوردار شود.
از این رو، یک انسان برای خلق ارزش در متعالیترین سطح ممکن و… باید خود دارای هویت و سمت و سویی باشد که نشان دهنده فراز و منظر دید او باشد. یک انسان بدون هویت (با تعاریف ارائه شده) نمیتواند هویت بخش باشد و همانطوری که گفته شد مشکل اصلی انسان بیهویتی اوست به عبارتی دیگر در هستی سرگردان است و نمیداند به کجا تعلق دارد و به کجا میخواهد برود و… اما برای این ارزش آفرینی، انسان باید از چه هویتی برخوردار باشد؟ اینتریونیورسال به دنبال پاسخگویی به اینگونه سوالات و… میباشد.
در این رابطه، به آخرین صورت وضعیت هویت انسان نیز نگاهی میاندازیم. انسان که در کیهان مجازی زندگی میکند، پیشرفت تکنولوژی او را به یک دنیای مجازی دیگری وارد نموده است. این پدیده با همه فواید آن به عنوان عصر رویارویی اندیشهها، عواقب بد دیگری را نیز برای او رقم زد. ایجاد «هویت مجازی» یکی از این پیامدهای شوم بود. این هویت مجازی، انسانها را بیش از پیش با خود بیگانه کرد و استرس ناشی از تضاد بین هویت مجازی که در آن به سادگی با کمک امکانات نرمافزاری قادر به عرضه من ایدهآل خود با هر شکل و قیافه و ویژگیهای خاص اجتماعی و… نسبت به هویت واقعی او که بسیار متفاوت است، همه را به یک رقابت ناسالم برای حضور در چنین فضایی انداخت. پیامدهای دیگر این موضوع از خود بیگانگی شدیدتری نسبت به گذشته بود که توجه انسان را به هستی و زمین کمتر نمود و دنیای هر کسی را معطوف به خود کرد. جامعه جهانی متشنج و حسرتزده و در رقابتهای فردی مجازی غرق شد که باعث به خطر افتادن سلامت ذهن و روان و متعاقباً جسم انسان گردید. این عرصه جدید آغازی برای جدایی کامل انسان از هستی و عدم همفازی با خلقت به ویژه با زمین که وطن اصلی انسانهاست، گردید. هر چند که یک وحدت مجازی در ظاهر همه انسانها را به یکدیگر متصل نمود و جهان را به یک دهکده تبدیل کرد. اما باعث شد تا دلهای انسانها از هم فرسنگها فاصله بگیرند و هر کسی در لاک خود فرو رود. همه خواسته و ناخواسته و به اجبار و به عنوان یک ضرورت زندگی، به دام صفحات مجازی افتاده و اسیر آن شدند و بیش از گذشته غافل از هستی و زمینی که بر روی آن زندگی میکنیم.
تعریف Interuniversal
انسان در اثر قرنها درگیری با اهداف قدرت طلبانه و جزئیات بیارزش و غرق شدن در آنها، فرصتهای طلایی خود را از دست داده و به جایگاهی متناسب با شان و منزلت خود نرسیده است. زیرا، یافتههایش در عمل نتوانسته او را به هویت اصلی «هستی وطنی» اش برساند و به او بفهماند که همه هستی، وطن اوست و باید به آن با دیده تقدس و با احترام برخورد نموده و نگاه کند. دیدگاه Interuniversal در عرفان حلقه، هویت حقیقی انسان را تعریف میکند و تلاش میکند انسان را متوجه چنین جایگاهی کند تا بتواند به هویت اصلی خود پی ببرد و به آن برسد. زیرا بزرگترین مشکل انسان بیهویتی اوست که باعث شده در کشاکش زندگی سرگردان بوده و خود را درگیر اهداف پوچ و پوشالی کند. بهطوریکه خیلی وقت قبلتر از اینها انسان فهمید که:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید وز نو آدمی (حافظ)
اما به هر طریق در آستانهای قرار گرفتهایم که با تعطیلی دنیا، عالمی دیگر با تجربهای جدید برای انسان آغاز خواهد شد با همه زشتی و زیباییهایش. خداحافظی با دنیای قدیم چندان هم تاسف برانگیز نیست. زیرا، آن روال واقعاً دیگر به جایی نمیرسید و دستآورد قابل قبولی برای بشریت نمیتوانست به ارمغان بیاورد و نصیبی هم به غیر از رسیدن به یک بنبست در پیش رو نداشت. انسان متوقف شده و از ترس جان به کنج عزلت خانهها پناه برده تا بلکه به آن چه در طی قرون متمادی به خصوص در قرن معاصر انجام داده، بیاندیشد و مجال دهد تا زمین نفسی بکشد و کمی خود را احیا کند. در این میان انسان هم فرصتی برای تعمق و نگاهی به خود پیدا نموده است.
نتیجه-۱: اینک وقت تجدید نظرهای اساسی در دیدگاههای خود و بازاندیشی در هر موضوعی است که نتوانسته در این ارتباط، در ما معرفت و آگاهی نسبت به هستی ایجاد کند. اکنون باید اشکالات خود را بیطرفانه، مانند شاهدی عادل، به دقت تجزیه و تحلیل کنیم تا راه دستیابی به هویت اصلی کمالگرایانه خود را بیابیم و به درک آن نایل شده و به کار گیریم.
۲- ارزش:
یکی از ابعاد آشکار ایفای نقش شعور و هوشمندی در کیهان، به جریان انداختن «ارزش» توسط انسان بوده که یکی از عجیبترین دستآوردهای شعور میباشد. «شعور» توانسته در دل کیهان «ارزشمندی» را ایجاد کند که بهطور قطع آن طور که به نظر میآید، یکی از مهمترین هدفهای آن بوده است. هر چند که «ارزش» از مفاهیم اولیه بوده و قابل تعریف نیست (به غیر از معنی ظاهری آن). ولی بهطور نظری انسان به واسطه برخورداری از همه سطوح شعوری منظور از آن را میفهمد (فقط ظاهر فیزیکی انسان شامل کالبد فیزیکی از پایینترین سطح شعوری ایجاد شده است). همانگونه که مطالعه و بررسی علم و دانش، تحقیق و بررسی، تدبر و تفکر و… خود برگرفته از یک ارزش است و انسان میفهمد که برای مثال، با کسب آگاهی و دانش به «ارزش» میرسد. ولی این را نمیداند که چرا باید به «ارزش» برسد؟ چرا باید «ارزش» ایجاد کند؟ این «ارزش»ها قرار است در کجا به درد بخورد؟ و…؟
البته بخشی از این آگاهی، علم و دانش در اینجا در قالب تکنولوژی زندگی، او را آسانتر نموده ولی بخشی دیگر از این ارزشها مانند میل به دانستن و این که بداند از کجا آمده، به کجا میرود، هدف از آمدن او چیست و… سایر ارزشهای معنوی مانند محبت کردن، ایثار، اخلاق و… که آن را به مدد طرحی که بر روی ما پیاده شده میفهمیم، ولیکن درک نمیکنیم و… حال این سوال مطرح میشود که خود «ارزش» از کجا آمده و چرا ایجاد شده و «ارزش» از کجا آغاز شده و به کجا خاتمه مییابد؟ چرا باید انسان به «ارزش» معتقد باشد؟ چرا مشکل بشر به علت فقدان ارزشهای معرفتی است؟ و…
صرف نظر از نوع جواب به این سوالات، آن چه که معلوم میشود این است که:
تنها موجودی که در کیهان مفهوم «ارزش» را میفهمد و میتواند «ارزش» ایجاد کند، انسان است. حتی خود کیهان هم از این قابلیت برخوردار نیست؛ هر چند که حامل بخشی از«ارزش» است.
ارزشی را که توسط شعور به دل کیهان راه پیدا نموده، فقط انسان میتواند کشف، آشکار و ایجاد کند که به گونههای مختلفی میتواند دستهبندی شود. ارزش در کیهان به دو مقوله جداگانه کلی قابل تقسیم میباشد:
الف) ارزشهای مادی
- کیهانی:
آن ارزشی که کیهان ایجاد کرده ولی خود از ارزش آفرینیاش بیخبر است. مانند ایجاد الماس، طلا و…که بدون وجود انسان هیچ ارزشی ندارند و فقط انسان ارزش مادی آنها را میفهمد و یا از وجود آنها موضوعات دیگری را کشف میکند (برای مثال، وجود الماس نشانه برخورد شدید اجرام سماوی و یا انفجارهای شدید در درجه حرارتهای خیلی بالا را به اثبات میرساند و نشان میدهد که پدید آمدن زمین محصول چه حوادثی است و…).
- انسانی:
- آنچه که انسان ارزش آنرا در رابطه با خود کشف میکند. مانند، کشف ارزش نفت، طلا و…
- ارزشی که انسان میآفریند. مانند: ارزشهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و…
ب) ارزشهای معنوی
ارزشهای معنوی، نوعی از ارزشهاست که غیرقابل تعریف بوده و فقط انسان میتواند آن را تجربه و ارزیابی نسبی کند.
- آن چه که انسان ارزش معنوی آن را کشف میکند. مانند، ارزش آرامش، سلامت و…
- آن چه که به انسان ارزش میدهد، مانند اخلاق، معرفت و…
- آن ارزشی که انسان خلق میکند: مانند ارزشهای ادبی، فرهنگی، هنری و…
نتیجه-۲: انسان باید به نقش ارزش آفرینی خود واقف شود و بداند هویت اصلی او در خلق ارزش است که با توجه به عدم ماندگاری ارزشهای مادی را به خلق ارزشهای معنوی آورده و از این رهگذر از بیهویتی نجات پیدا کند.
- شخصیت بهنجار و شخصیت ارزشی انسان
از دیدگاه سایمنتولوژی شخصیت بهنجار، شخصیتی است که رفتار او نسبت به اکوسیستم (کیهانی و زمینی) رفتاری همسو و هم جهت بوده و فرد موقعیت خود را در آن یافته باشد. در این دیدگاه فراکلنگر، بدون دانستن جایگاه انسان در اکوسیستم و بدون شناخت ابعاد وجودی او نسبت به هستی، نمیتوان برای انسان رفتار یا شخصیت بهنجار تعریف کرد. برای مثال، اگر یک نفر همه موازین و قوانین اجتماعی و آداب و رسوم را رعایت کند، از نظر اجتماع و روانشناسی او آدمی معقول و فردی بهنجار شناخته میشود. اما، اگر همین آدم به هستی، کره زمین و محیط زیست خود احترام نگذارد و رعایت حفظ محیط زیست را نکند، به او برچسب خاصی زده نمیشود در حالی که از دید سایمنتولوژی بهطور قطع چنین شخصیتی، نابهنجار محسوب میشود (البته همانطور که توضیح داده خواهد شد، در این رابطه نابهنجاری سطوح مختلفی دارد).
با توجه به این که در حال حاضر از یک انسان صرفاً رعایت قوانین، عرف، آداب و رسوم و… خواسته میشود که در اینصورت به چنین شخصی، انسان متعادل و سالم با رفتار بهنجار گفته میشود. در حالی که ممکن است این فرد از ترس جریمه پلیس، آشغال از ماشین خود به بیرون پرتاب نمیکند و اگر جریمهای در کار نباشد، بسیاری از تخلفات را هم مرتکب شود. پس چنین فردی از نظر سایمنتولوژی شخصیت نابهنجار بوده و جایگاه خود را در زمین پیدا نکرده است (صرف نظر از هستی).
بنابراین، معلوم میشود که عمده رفتار انسانها نسبت به اکوسیستم زمینی و یا در مرحله بالاتری نسبت به اکوسیستم کیهانی، نابهنجار است. در این دیدگاه لازم نیست که پس از اقدام عملی افراد، نتیجه نابهنجاری گرفته شود؛ بلکه نهادینه نشدن احترام به زمین و هستی در سطح ذهن انسان هم نشان دهنده نابهنجاری است.
بنابراین، وقتی گفته میشود که رفتار شخصی بهنجار است، باید مشخص شود که این رفتار نسبت به چه سطحی بهنجار است (با توجه به توضیحات پیش رو).
شخصیت ارزشی: نسبت شخصیت واقعی به شخصیت حقیقی را شخصیت ارزشی میگوییم که در واقع معیاری برای ارزیابی ارزشی شخصیت یک فرد را به منظور خودشناسی ارائه میدهد.
شخصیت حقیقی: آن چه که یک شخصیت بهنجار باید واجد آن معیارها باشد.
شخصیت واقعی: آن شخصیتی که فرد در عرصه واقعی اجتماع از خود بروز میدهد.
حداقل معیارهایی که فرد لازم است نسبت به هستی، دنیا، مملکت، شهر، خانواده و خود داشته باشد تا رفتارش نسبت به آنها بهنجار باشد:
معیارهای ارزشی در سایمنتولوژی
- حداقل معیار نسبت به هستی: احترام به جهان هستی و نگاه به آن با دیده تقدس و همچنین احترام اکوسیستم کیهانی
- حداقل معیار نسبت به دنیا: احترام به زمین و اکوسیستم زمینی و اجتناب از هر آن چه که موجودیت زمین را به خطر میاندازد، اجتناب از آلودگی زمین، رسیدن به تفکر جهان وطنی، کمک به فقرزدایی جهانی و بیسوادی و…
- حداقل معیار نسبت به مملکت
- کمک به خودکفایی و اشتغالزایی و بیمه عمومی، فقر زدایی، مبارزه با بیسوادی، مبارزه با آسیبهای اجتماعی مانند طلاق، کودکان کار، اعتیاد، بیخانمانی، کمک به گسترش فضای سبز، جلوگیری از مصرف بیرویه، کاهش تولید زباله و…
- حداقل معیار نسبت به اجتماع و پیرامون
- حداقل معیار نسبت به خانواده
- حداقل معیار نسبت به خود
به عبارت دیگر ممکن است کسی در رابطه با خود بهنجار باشد و در مورد خودش همه موارد لازم را رعایت کند و بینهایت به خود احترام بگذارد و برای موفقیتهای مادی و اجتماعیاش همه نکات ریز را به کار ببرد؛ ولی نسبت به دیگران نابهنجار باشد و اصلاً موفقیت آنها برایش مهم نباشد (صرف نظر از حقوقشان). به چنین شخصی میگوییم که در سطح خودش (که مطابق معیارها پایینترین سطح است) بهنجار و نسبت به سطوح بالاتر نابهنجار است. یا برخی افراد حاضرند که دنیا را برای خانواده خود غارت کنند و برای تامین و رفاه خانواده خود به کسی رحم نکنند و همه امکانات را برای آن فراهم کنند. چنین شخصی برای خانوادهاش مفید و بهنجار ولی برای سطح بالاتر (که اجتماع و… میباشد) دارای رفتاری نابهنجار است و…
نتیجه- ۳: هر کسی میتواند با ارزیابی شخصیت حقیقی خود نسبت به شخصیت واقعیاش، اقدام به خودشناسی نموده نسبت به ارتقای شخصیت ارزشی خود به همسویی با هستی نزدیکتر شود.
ذهن کیهانی
تن واحده کیهان، دارای هویت مستقلی میباشد. از این دیدگاه کیهان دارای ذهنی است که به آن «ذهن کیهانی» میگوییم که دربرگیرنده بینهایت ذهنهای جاری در هستی میباشد. ذهن کیهانی نیز دربرگیرنده «ذهن جمعی کل» میباشد که «ذهن جمعی انسان (روح جمعی)» نیز جزیی از آن است.
ذهن جمعی کل(روح جمعی)
ذهن جمعی، نتایج حاصل از فعالیتهای ذهنی همه آشکارکنندههای حیات (موجودات زنده) برای هر گروه زیستی را به تفکیک جمع میکند و دوباره آن را به سوی همین موجودات، منعکس میکند تا بتواند تجارب حیات را در کیهان گسترش دهد (برای مثال در یک جزیره وقتی به میمونها در یک جزیره آموزش داده شد که سیب زمینی را بشویند و بخورند؛ پس از مدتی در سایر جزیرهها هم همه میمونها این آموزه را فرا گرفته و به کار بردند). البته فقط آشکارکنندههای حیات میتوانند از این بازتاب استفاده کنند. در واقع این بازتاب، نتایج حاصل از حیات توسط موجودات زنده بر روی زمین اعم از انسان، حیوان، گیاه و میکروارگانیزمها است. (از این دیدگاه بخشی از تبادل اطلاعات از جمله قابلیت کپی سازی در ویروسها که در حال گسترش و نوعی رفتار هوشمندانه است از همین طریق صورت میگیرد که نسلهای هوشمندتری از ویروسها بهوجود خواهند آمد).
حافظه جمعی کل
همه آن چه که از موجودات زنده به سوی آشکارکنندههای حیات انعکاس پیدا میکند و مجدداً همانطور که توضیح داده شد، دوباره به سوی موجودات زنده بازتاب پیدا میکند؛ در یک حافظه عظیم جمعی کل، ذخیره و ثبت و ضبط میشود. در حقیقت تجربه حیات در کره زمین در کیهان حفظ میشود و «حافظه جمعی کل» یکی از برنامههای نرمافزاری برای ایجاد «جهش(موتاسیون)» و «تنوع انواع» در اکوسیستم، میباشد.
ذهن جمعی جزء
ذهن جمعی (روح جمعی) هر دسته از گونههای حیات از جمله ذهن جمعی انسان را شامل میشود. ذهن جمعی تمام ادراکات ذهنی یک گونه خاص را به تفکیک شامل میشود. این ادراکات ذهنی پس از انعکاس در ذهن جمعی کل، به سوی همان گونه خاص یا «ذهن جمعی جزء» آن گونه، بازتاب پیدا میکند. از طریق این بازتاب، سایر اعضای آن گونه نیز در تجارب بهدست آمده از حیات همنوعان خود سهیم میشوند.
نتیجه- ۴: از طریق همفازی کیهانی میتوان سیستم شعوری خود را با اجزای کیهان هماهنگ و متعادلتر نمود تا میزان تضاد شعوری کاهش یافته و ایمنی بیشتری حاصل شود. بسیاری از برنامههای توسعه هوشمندانه میکروارگانیزمها (مانند مقاوم شدن در برابر آنتیبیوتیکها، آفتکشها، به عرصه آمدن میکروارگانیزمهای هوشمندتر و…) و حشرات و… (مانند سموم مبارزه با پشهها و…) از طریق تبادلات شعوری و از همین طریق میتواند صورت گرفته و عرصه را در آینده بیشتر برای انسان تنگ کند.
با آرزوی توفیق الهی
محمد علی طاهری